جدول جو
جدول جو

معنی قفا زدن - جستجوی لغت در جدول جو

قفا زدن
پس گردنی زدن: دایه را قفا می زدند و دشنام می دادند
تصویری از قفا زدن
تصویر قفا زدن
فرهنگ لغت هوشیار
قفا زدن
پس گردنی زدن
تصویری از قفا زدن
تصویر قفا زدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفا زدن
تصویر صفا زدن
خوشباد زدن خوشباد گفتن خوش باش زدن خوش باد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا زدن
تصویر صفا زدن
((صَ. زَ دَ))
خوش باد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفازدن
تصویر قفازدن
پس گردنی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفال زدن
تصویر تفال زدن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقف زدن
تصویر سقف زدن
اشکوونیدن آشکوباندن تاکاندن تاک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلا زدن
تصویر صلا زدن
آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
بانگ دادن آواز دادن کسی را نامیدن و احضار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم زدن
تصویر قدم زدن
راه رفتن و گردش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب زدن
تصویر قلب زدن
پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاف زدن
تصویر لاف زدن
خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زدن
تصویر قلم زدن
کنایه از نوشتن، نقش کردن، نقاشی کردن، حکاکی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصا زدن
تصویر عصا زدن
در حال راه رفتن با عصا، ته عصا را بر زمین زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلا زدن
تصویر صلا زدن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری
خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، صلا دادن، صلا گفتن، صلا در دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال زدن
تصویر فال زدن
فال گرفتن طالع دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپ زدن
تصویر قاپ زدن
ربودن، قاپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب زدن
تصویر قاب زدن
ربودن بجلدی چیزی را با دست: سگ پای او را قاپ زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرار زدن
تصویر قرار زدن
مقررداشتن معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم زدن
تصویر قدم زدن
راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل شدن
تصویر قفل شدن
بند شدن درگای
فرهنگ لغت هوشیار
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب زدن
تصویر قلب زدن
ضرب کردن سکه ناسره، تقلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاکردن
تصویر قفاکردن
پشت کردن روی برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
پشت کردن بچیزی اعراض کردن از چیزی: بجاه و حشمت دنیا چرا قفا نکند کسی که همچو نظیری مسلمی دارد ک
فرهنگ لغت هوشیار
خودستایی کردن: این لافی نیست که میزنم و بارنامه نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم، دعوی باطل کردن: برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن، (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفت زدن
تصویر مفت زدن
بدست آوردن چیزی بطور مفت و رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن ناف نوزاد: بوصفش خردبست نقش ضمیرم بمدحش زد اندیشه ناف زبانم. (طالب آملی بها) یاناف کسی را بر چیزی یا صفتی بریدن (زدن)، بودن چیز یا صفت در ضمیر و فطرت او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس زدن
تصویر نفس زدن
نفس کشیدن، زیستن، زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپ زدن
تصویر قاپ زدن
((زَ دَ))
ربودن چیزی به سرعت و ناگهانی، قاپیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلب زدن
تصویر قلب زدن
((~. زَ دَ))
سکه تقلبی زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاف زدن
تصویر گاف زدن
((زَ دَ))
خراب کردن، خیط کاشتن، گند زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاف زدن
تصویر لاف زدن
((زَ دَ))
خودستایی کردن غیرواقعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
Beckon, Call
دیکشنری فارسی به انگلیسی